بارش باران در نگاه تب زده من...مرا به بازی گرفته است آسمان...
گره خواهم زد چشمانت را به سپیده ...آنگاه که ابرهای غم زده ...بدنبال شکستن بغضشان ...خود را به تن خسته من میکو بانند...
آنگاه که نگاهم را در میان باغ گیلاس جای گذاشتی...با خود چه پنداشتی...عشق را سایه بان لاله ها کردی و رفتنی... مرا در سوز سرما عریان کردی...که عشق را به تاراج نگاه هرزه آفتاب بدهی...
وقتی زمزمه می کردی نامم را...من در حال جان کندن بودم...
پس چه شد تو را...این گلدان خالی از گل چیست...